پارت ۱۰ {یک عاشقانه ی بی صدا...}
ویو جیمین:
وقتی تهیونگ بهم زنگ زدو گفت که یه روانی اومده تو خونه داره اسم اتو بدجور صدا میزنه راستش یه حسی درونم بهم گفت که نباید همینجوری بیکار بشینمو بزارم ات تو وَهمو ترس باشه...
تصمیم خودمو گرفتم یه چوبی چیزی از توی پارک پیدا کردم و رفتم طرف خونه... از آسانسور اومدم بیرون... سرعتمو کم کردم و یواش یواش نزدیکه دره خونه شدم...
از پشته در صدای اون روانی رو میشنیدم...
داشتم اتو تصور میکردم که حتما خیلی ترسیده...
اون رگه غیرتم باد کرد...(میمیک صورتش تو اسلاید دوم...)
با لگد زدم به در و رفتم تو دیدیم اون روانی انگار مسته و نمیتونه درست وایسه برای همین از فرصت استفاده کردمو با چوب یه ضربهی محکم به سرش زدم...
افتاد رو زمین و بیهوش شد...
ویو جونکوک:
هنوز ته داشت از لایه در به اون مرتیکه نگاه میکرد...
یهو یه صدای عجیبی از در ورودی اومد انکار که کسی لگد زده باشه به در
دیگه طاقت نیاوردم اتو خیلی آروم نشوندم رو تختو بلند شدم...
درِ اتاقو کامل باز کردم... رفتم بیرون از اتاق...
دیدم یکی دراز به دراز افتاده رو زمین و جیمین با یه چوب بالاسرشه...
راستش از جذبهش و شجاعتی که برای ات به خرج داد خیلی خوشم اومد... ولی اگه اینکارارو بخواد برای جلب توجه ات انجام بده باید بهش بگم که متاسفم مستر پارک ات دیگه ماله منه...
ویو ات:
جونکوک نشوندم رو تختو رفت بیرونه اتاق...
ته که داشت هنوز نگاه میکرد به بیرون اومد سمتم ـــ...
ادامه دارد...
حماااایتتتتتتتتتتت😍😍😍
وقتی تهیونگ بهم زنگ زدو گفت که یه روانی اومده تو خونه داره اسم اتو بدجور صدا میزنه راستش یه حسی درونم بهم گفت که نباید همینجوری بیکار بشینمو بزارم ات تو وَهمو ترس باشه...
تصمیم خودمو گرفتم یه چوبی چیزی از توی پارک پیدا کردم و رفتم طرف خونه... از آسانسور اومدم بیرون... سرعتمو کم کردم و یواش یواش نزدیکه دره خونه شدم...
از پشته در صدای اون روانی رو میشنیدم...
داشتم اتو تصور میکردم که حتما خیلی ترسیده...
اون رگه غیرتم باد کرد...(میمیک صورتش تو اسلاید دوم...)
با لگد زدم به در و رفتم تو دیدیم اون روانی انگار مسته و نمیتونه درست وایسه برای همین از فرصت استفاده کردمو با چوب یه ضربهی محکم به سرش زدم...
افتاد رو زمین و بیهوش شد...
ویو جونکوک:
هنوز ته داشت از لایه در به اون مرتیکه نگاه میکرد...
یهو یه صدای عجیبی از در ورودی اومد انکار که کسی لگد زده باشه به در
دیگه طاقت نیاوردم اتو خیلی آروم نشوندم رو تختو بلند شدم...
درِ اتاقو کامل باز کردم... رفتم بیرون از اتاق...
دیدم یکی دراز به دراز افتاده رو زمین و جیمین با یه چوب بالاسرشه...
راستش از جذبهش و شجاعتی که برای ات به خرج داد خیلی خوشم اومد... ولی اگه اینکارارو بخواد برای جلب توجه ات انجام بده باید بهش بگم که متاسفم مستر پارک ات دیگه ماله منه...
ویو ات:
جونکوک نشوندم رو تختو رفت بیرونه اتاق...
ته که داشت هنوز نگاه میکرد به بیرون اومد سمتم ـــ...
ادامه دارد...
حماااایتتتتتتتتتتت😍😍😍
- ۸.۳k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط